♀♂ قــروقـــاطـی ♂♀

♀♂ قــروقـــاطـی ♂♀

تبلیغات در سایت ما
تبلیغات در سایت ما تبلیغات در سایت ما

تبلیغات سایت

داستان مرد ناشنوا

پیرمردی مشکل شنوایی داشته و هیچ صدایی رو نمی تونسته بشنوه.

بعد از چند سال بالاخره با یک دارویی خوب می شه.
دو سه هفته می گذره و می ره پیش دکترش که بگه گوشش حالا می شنوه.
دکتر خیلی خوشحال می شه و می گه: خانواده شما هم باید ظاهرا خیلی خوشحال باشن که شنوایی تون رو بدست آوردید.
پیرمرد می گه: نه، من هنوز بهشون چیزی نگفته ام! هر شب می شینم و به حرف هاشون گوش می کنم… فقط تنها اتفاقی که افتاده اینه که توی این مدت تا حالا چند بار وصیت نامه ام رو عوض کرده ام!

داستان اعتراف

مردی می ره پیش کشیش تا اعتراف کنه. می گه: من در زمان جنگ جهانی دوم به یک مرد در خانه خودم پناه دادم.

کشیش می گه: خوب این که گناه نیست!
مرد می گه: ولی من بهش گفتم برای هر یک هفته ای که در خانه من بمونه باید ۵ دلار بپردازه.
کشیش می گه: درسته که کارت خوب نبوده، ولی تو با نیت خوبی این کار رو انجام دادی.
مرد می گه: اوه! متشکرم! خیالم راحت شد. فقط یه سوال دیگه…
کشیش می گه: بگو فرزندم.
مرد می گه: آیا باید بهش بگم که جنگ تموم شده؟

قبیله زنان وحشی

مردی تعریف می کرد که با دو دوستش به جنگل های آمازون رفته بود و در آنجا گرفتار قبیله زنان وحشی شدند و آنها دو دوستش را کشتند. وقتی از او پرسیدند چرا تو زنده ماندی، گفت: زن های وحشی آمازون از هر یک از ما خواستند چیزی را از آنها بخواهیم که نتوانند انجام بدهند. خواسته های دو دوستم را انجام دادند و آنها را کشتند. وقتی نوبت به من رسید به آنها گفتم: لطفا زشت ترین شما مرا بکشد!    

شانس که نباشه همینه دیگه :ا

یه بنده خدا نشسته بود داشت تلویزیون میدید که یهو مرگ اومد پیشش …
مرگ گفت : الان نوبت توئه که ببرمت …

 

طرف یه کم آشفته شد و گفت : داداش اگه راه داره بیخیال ما بشو بذار واسه بعد …

 

مرگ : نه اصلا راه نداره. همه چی طبق برنامست. طبق لیست من الان نوبت توئه …
اون مرد گفت : حداقل بذار یه شربت بیارم خستگیت در بره بعد جونمو بگیر …
مرگ قبول کرد و اون مرد رفت شربت بیاره …

 

توی شربت 2 تا قرص خواب خیلی قوی ریخت …
مرگ وقتی شربته رو خورد به خواب عمیقی فرو رفت …
مرد وقتی مرگ خواب بود لیستو برداشت اسمشو پاک کرد و نوشت آخر لیست
و منتظر شد تا مرگ بیدار شه …

 

مرگ وقتی بیدار شد گفت : دمت گرم داداش حسابی حال دادی خستگیم در رفت!
بخاطر این محبتت منم بیخیال تو میشم و میرم از آخر شروع به جون گرفتن میکنم!

کاریکاتور

 

برای مشاهده بقیه عکس ها به ادامه مطلب بروید

تصاویر جدا کننده متن متحرک

 

برای مشاهده بقیه تصاویر به ادامه مطلب بروید

عیدی

ﻣﻌﺎﻭﻥ ﺭﺋﯿﺲ ﺟﻤﻬﻮﺭ ﺩﺭ ﻧﺸﺴﺖ ﺧﺒﺮﯼ ﺧﻮﺩ ﭘﯿﺮﺍﻣﻮﻥ عیدی کارمندان  ﮔﻔﺖ :
«ﮐﺎﺭﻣﻨﺪﻫﺎ ﺩﯾﮕﻪ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﺪﻥ، ﺑﭽﻪ ﮐﻪ ﻧﯿﺴﺘﻦ عیدی بخوان. ‏»

پرابلم؟؟؟

وایبر

روزی مردی رو به حکیمی کرد
و گفت: ای حکیم چرا همسرم یک گل رز را که یک روز زنده است
و روز دیگر میمیرد اینقدر دوست دارد
ولی من که هرروز برایش میمیرم وزنده میشم دوست ندارد؟
حکیم لبخندی زد و گفت:خیلی قشنگ بود با وایبر برام بفرستش

معلمای بفرمایید شام

ﺍﯾﻦ معلما و ﺍﺳﺘﺎﺩﺍ ﻫﻤﺶ ﺩﺍﺭﻥ ۷ ﻭ ۸ ﻣﯿﺪﻥ
.
.
.
ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺑﻔﺮﻣﺎﯾﯿﺪ ﺷﺎﻡ ﺷﺮکت ﮐﺮﺩن! والاااااااااااااااااا